معنی برتر از دیگران

حل جدول

برتر از دیگران

سرآمد


دیگران

سایرین


برتر

والاتر

والا

لغت نامه دهخدا

دیگران

دیگران. (اِخ) (تیگران) برادر دیکران (تیگران) اول که در بیست وچهارمین سال سلطنت فیروزشاه پارسی بتخت ارمنستان نشست. (از تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2588 و 2589).


برتر

برتر. [ب َ ت َ] (ص تفضیلی) اعلی. (ترجمان القرآن). ارفع. عالی تر. (ناظم الاطباء). بلندتر و اعلی. (آنندراج). افضل. اجل. مقابل فروتر. بالاتر. (ناظم الاطباء). والاتر در مقام و منزلت و در مکان و محل. مقابل پست تر:
بفرمان او گردد این آسمان
که او برتر است از زمان و مکان.
فردوسی.
ز نام و نشان وگمان برتر است
نگارنده ٔ برشده گوهر است.
فردوسی.
بگوی آنچه دانی و بفزای نیز
ز گفت خردمند برتر چه چیز.
فردوسی.
برتر ز خویها خرد است و هنر
مردم بی این دو چیز نیاید بکار.
فرخی.
ای آنکه مرا درگه تو خوشتر جائی است
وی آنکه مرا خدمت تو برتر کاری است.
فرخی.
غبی تر کس آن کش غنی تر کنی تو
فروتر کس آن کش تو برتر نشانی.
منوچهری.
و شک نیست که خداوند بیندیشیده باشد و پرداخته که رای عالی برتر است. (تاریخ بیهقی). رای عالی برتر در آنچه فرماید. (تاریخ بیهقی). التماس اینست و رای عالی برتر. (تاریخ بیهقی).
سپهبد فروماند خیره بجای
همی گفت ای پاک و برتر خدای.
اسدی (گرشاسب نامه).
و برتران از فروتران پیدا شوند. (منتخب قابوسنامه).
چند رفتند ازین قصور بلند
در هنر برتر از تو سوی قبور.
ناصرخسرو.
زیردست لشکری دشمن شناس
کان بجاه و منزلت زین برتر است.
ناصرخسرو.
ای پیر چو این هست پس چه گوئی
زین بهتر و برتر دگر چرا نیست.
ناصرخسرو.
شش پنج زنند برتران نقش
یک نقش رسد فروتران را.
خاقانی.
اگر در زیر هر سنگی چو خاقانی سری بینی
ازین برتر سخن باری نپندارم که کس دارد.
خاقانی.
من کیم باری که گوئی ز آفرینش برترم
کافرم گر هست تاج آفرینش بر سرم.
خاقانی.
کار تو زانجا که خبر داشتی
برتر از آن شد که بپنداشتی.
نظامی.
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هرچه گفته ایم و شنیدیم و خوانده ایم.
سعدی.
دعوی مکن که برترم از دیگران بعلم
چون کبرکردی از همه دونان فروتری.
سعدی.
کدام پایه ٔ تعظیم نصب شاید کرد
که در مسالک فکرت نه برتر از آنی.
حافظ.
- برترخدای، خدای علی اعلی:
جهاندار شد پیش برترخدای
همی خواست تا باشدش رهنمای.
فردوسی.
چنین پنج هفته خروشان بپای
همی بود در پیش برترخدای.
فردوسی.
همی گفت کای پاک برترخدای
بگیتی تو باشی مرا رهنمای.
فردوسی.
|| مقابل فروتر. مقابل پست تر. روی تر. بالاتر در جای و مکان. بلندتر. رفیعتر:
بلند کیوان با اورمزد و با بهرام
ز ماه برتر خورشید و تیر باناهید.
ابوشکور.
یکی کوه داری به پیش اندرون
که چون بنگری برتر از بیستون.
فردوسی.
بجای بلند ار ز مه برتریم
چو مرگ آید از زیر خاک اندریم.
اسدی.
نان اگر مرتنت را با سروبن انبازکرد
علم جانت را همی سر برتر از جوزا کند.
ناصرخسرو.
خورشید از زحل بسه گردون فروتر است
او از زمیست تا به زحل برتر از زحل.
سوزنی.
چو زحمت دور شد نزدیک خواندش
ز نزدیکان خود برتر نشاندش.
نظامی.
گفت ای جوانمرد بردارنده ٔ بار اشترک نیست فرونگریست تا بار برپشت اشتر هست. بار بیک بدست از پشت اشتر برتر دید. (تذکره الاولیاء عطار).
همچو فرعون مرصع کرده ریش
برتر از موسی پریده از خریش.
مولوی.
بباد آتشی تیز برتر شود
پلنگ از زدن کینه ورتر شود.
سعدی.
- برتر آمدن،بلندتر شدن. برتر شدن. برگذشتن (و در مقام فخر و مباهات به کار رود):
چو پاسخ بر آن سان شنید اردشیر
سرش برتر آمد ز ناهید و تیر.
فردوسی.
چو کار از پای بوسی برتر آمد
تقاضای دهن بوسی برآمد.
نظامی.
- برتر آوردن، بالاتر بردن. بلندترساختن. درگذراندن:
کنون گر تو پران شوی چون عقاب
وگر برتر آری سر از آفتاب.
فردوسی.
- برتر شدن، بالاتر شدن. در مرتبه ٔ عالی تر واقع شدن. (ناظم الاطباء). در جای بلندتر قرار یافتن. بالاتر رفتن:
بدانی همی بودنیها و راز
چو با چاره برتر شوی بر فراز.
فردوسی.
برتر مشو از حد و نه فروتر
هشدار مقصر مباش و غالی.
ناصرخسرو.
آه من گر زآسمان برتر شدی
من در هفت آسمان در بستمی.
خاقانی.
- برتر کشیدن، ببالاتر و عالی تر رسانیدن:
مدح او از آسمان برتر شناخت
قدر او از آسمان برتر کشید.
مسعود.
- برتر نشستن، نشوز. (ترجمان القرآن). در جای بالاتر قرار گرفتن. مقابل فروتر نشستن. در صدر جای گرفتن.
|| مهتر. بزرگتر:
پس اکنون که مهتربرادر تویی
بسال و خرد نیز برتر تویی.
فردوسی.
|| بیشتر. زیاده. مقابل کمتر:
یکی بهره را بر سه بهر است بخش
توهم بر سه بخش ایچ برترمشخش.
ابوشکور.
|| پیشتر:
وز آنجایگه لشکر اندرکشید
وز آرایش رزم برتر کشید.
فردوسی.
|| دورتر. (یادداشت مؤلف). فراتر. آنسوتر:
من آنگاه سوگند این سان خورم
که من رخت زین شهر برتر برم.
ابوشکور.
|| فائق. (یادداشت مؤلف). || غالب. (یادداشت مؤلف). || (اِ مرکب). سبب و جهت و مقصود و مراد. (ناظم الاطباء).


یک دیگران

یک دیگران. [ی َ / ی ِ گ َ] (ضمیر مبهم مرکب) یکدیگر:
به تیغ و سنان و به گرز گران
بکشتند چندان ز یک دیگران.
اسدی.
چنین گفت کاین بار رزمی گران
بسازید همپشت یک دیگران.
اسدی (گرشاسب نامه ص 80).

فارسی به آلمانی

دیگران

Ausruhen, Beruhen, Rast (f), Rasten, Ruhe (f), Ruhen


برتر

Über, Beherrschend, Dominantly

فارسی به عربی

دیگران

استراحه


برتر

رییس، رییس الوزراء، فوق، مفضل

فرهنگ عمید

برتر

بالاتر، بلندتر

فارسی به انگلیسی

برتر

Above, Ascendant, Ascendent, Dominant, Excellent, High, Major, Noble, Over-, Pre-Eminent, Predominant, Preeminent, Preponderant, Sovereign, Super-, Superior, Top, Topper, Undeniable

فارسی به ایتالیایی

برتر

superiore

فرهنگ معین

برتر

(بَ تَ) (ص تف.) بالاتر، بلندتر.

معادل ابجد

برتر از دیگران

1095

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری